شعر ـ شهر «خونین شهر» از پشت نمازم پیداست
عمر گل یک شبه است
زندگی
عمر هزاران شبه نوح هم هست
تا تو دلخور نشوی
زندگی مردن تدریجی نیست
زندگی مردن اصحاب حسین بن علی(ع) ست
با شرف مردن و آگاه مردن
زندگی حرکت ابراهیم ست
حرکت اسماعیل
خط سیر توحید
زندگی زیبا هست
اگر حزب تو بود حزب الله
و سرآغاز حیات
وحدتی است که جریان دارد
دیرگاهی ست شکوهندگی نظم خدا
در پس پرده خونین انار
جیغ از وحدت عالم دارد
مدتی است که شرکت دارم
در نماز موران، در نماز همه چلچله ها
مرجع تقلیدم
چاه نخلستانی ست
که به خلوتگه ساداتی او
مرتضی اشک تمامیت اندوهش را
به دهانش می ریخت
من تفسیر شهادت ها را
که کمانم نکُشد از سپاه می پرسم
حجره الاسود من «آبادان»
شهر «خونین شهر» از پشت نمازم پیداست
من وضو از کرخه می سازم
مهرم ترکش خمپاره و توپ
دشت خوزستان، سجاده من
که به خمپاره، سرِ پاکِ برادر، افتاد
در نمازم اینک خون مردان «شلمچه» جاریست،
خون مردان «هویزه» پیداست
طپش سینه من «سوسنگرد»
و به آنگاه که خورشید شهادت تابید
صحبت از رفتن و از مردن با عزت بود
و شکوفایی آلاله داغ
صحبت از معراج روح ها بود
که در این گستره ی خاک نمی گنجیدند
زندگی زیبا هست
اگر حزب تو بود حزب الله
و همه الگویت
قصه خونین «بازی دراز» ماجرای «میمک»
زندگی
تابش و تغییر معانی ست کنون
بازبینی و سلامت نگری
که وفا چیست؟
چه معنی دارد؟
دوستی، عشق، صداقت، نیکی
من نمی دانم اگر صحبت تکه نانی نشود
باز مردم همه جا می گویند
سگ وفادارترین حیوانست؟
آنقدر می دانم
آن وفایی که سر تکه نان بسته شود
هیچ و بی معنی است
زندگی راه درازیست، دراز
انتهایش نیز آن سوی حیات
جریان دارد باز
تو اگر مرد بزرگی باشی
و اگر همت یک مور، نگویم انسان
در تو موجود باشد
زندگی نزد تو پله کوتاهی است
زندگی
ایثار خون خودست
امتم
زنده و جاویدان باش
خون ما بدرقه راه شماست
سر سجاده پر نور نمازت
بخروش
برکه عشق به خون محتاج است
من به خون دادن خود معتقدم
که ستم، پیشه اوست
تا!
این زندگی کال خودم را ببرم
در شط خون شهیدان خدا
رنگ خونش بزنم
سرخ کنم
و تو هم مومن باش، چون ابی عبدالله
پای بر پله عزت بنه
ذلت مپذیر
زندگی ادراک مورچه است
دست را کاسه دیوزه به نزدیک سلیمان بردن
همت مور نبود،
پس چرا همت انسان باشد
زندگی زیبا هست
اگر حزب تو بُود حزب الله
شهید علیرضا نامدار
دزفول ـ 14 /1/1360
اینجا زیبایی می رقصه،اونجا خوبی می درخشه
.....