شعر ـ غزل تبرک
دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۸۷، ۰۹:۰۷ ب.ظ
پیاده شد، ریه هایش هنوز خِس خِس داشت نشست روی زمینی که اندکی حس داشت
نفس کشید، و نو شد تمام خاطره ها در آن فضای معطر، که ماه مجلس داشت
مرور کرد خودش را، نفس نفس تا صبح چقدر خواب پریشان، خیال نارس داشت
رسیده بود زمانی به مرز مطلق عشق به سرزمین شهادت، که مرگ هم حس داشت
نگاه کرد به شهری که پشت سر گم بود نگاه کرد به قلبش که سخت نقرس داشت
فقط برای تبرک نفس کشید و کذشت از آن زمان ریه هایش همیشه خِس خِس داشت
سید ضیاءالدین شفیعی
۸۷/۰۳/۱۳