شعر ـ آن یار
سر می برم به چاه، کمی درد دل کنم حتماً جواب نامه ام این بار می رسد
از گونه های این همه زوار غرق اشک باید قبول کرد شبی یار می رسد
آن یار می رسد ولی از جاده های دور از شهر می گریزم و در جاده نیستی
دارم در آرزوی تو جان می دهم ولی اصلاً برای آمدن آماده نیستی
نبض زمین دوباره به تکرار می زند مبهوت چشم هات به پا ایستاده است
دیگر سی به داغ دل او نمی رسد او که نیامده است جا ایستاده است؟
از دست های معجزه خیزت ستاره ها هر جمعه در مدار خود آواره می شود
اینجا برادران غیورت نشسته اند یوسف نیا! که پیرهنت پاره می شود
اینجا زمین غریب غروب و غبارهاست چشم انتظارهای تو تردید کرده اند
با روزهای مانده و شب های نا تمام خود را به خوا ووسه تبعید کرده اند
آزاد کاعباسی ـ موسیان
veblage ghashangi bod por mohtava va ziba movafagh bashi khodahafez