بسم الله الرحمن الرحیم
با تشکر از تلگرافی که در فتح خرمشهر به اینجانب شده است، سپاس بی حد بر خداوند قادر که کشور اسلامی و رزمندگان متعهد و فداکار آن را مورد عنایت و حمایت خویش قرارداد و نصر بزرگ خود را نصیب ما فرمود. اینجانب بایقین به آنکه "ما النصر الا من عندالله" از فرزندان اسلام و قوای سلحشور مسلح که دست قدرت حق از آستین آنان بیرون آمد و کشور بقیهالله الاعظم ارواحنا لمقدمه الفدا از چنگ گرگان آدمخوار، که آلتهایی در دست ابرقدرتان خصوصا آمریکای جهانخوارند، بیرون آورد و ندای الله اکبر را در خرمشهر عزیز طنینانداز کرد و پرچم پر افتخار لا اله الاالله را بر فراز آن شهر خرم که با دست پلید خیانتکاران قرن به خون کشیده شده و خونین شهر نام گرفت، تشکر میکنم و آنان فوق تشکر امثال من هستند. آنان به یقین مورد تقدیر ناجی بشریت و برپا کننده عدل الهی در سراسر گیتی، " روحی لتراب مقدمه الفدا " میباشند. آنان به آرم "مارمیت اذرمیت ولکن الله رمی" مفتخرند.مبارک باد و هزاران بارمبارک باد بر شما عزیزان و نور چشمان اسلام این فتح و نصر عظیم که با توفیق الهی و ضایعات کم و غنائم بیپایان و هزاران اسیر گمراه و مقتولین و آسیب دیدگان بدبخت که با فریب و فشار صدام تکریتی این ابرجنایتکار دهر به تباهیکشیده شدهاند، سرافرازانه برای اسلام و میهن عزیز افتخار ابدی به هدیه آوردید و مبارک باد بر فرماندهان قدرتمند که فرماندهان چنین فداکارانی هستند که ستاره درخشنده پیروزیهای آنان بر تارک تاریخ تا نفخ صور نورافشانی خواهد کرد0 و مبارک باد بر ملت عظیم الشان ایران اینچنین فرزندان سلحشور و جان برکفی که ...



نزدیک عملیات بود و موهای سرم بلند شده بود. باید کوتاهش می کردم. مانده بودم معطل، تو آن برهوت که جز خودمان کسی نیست، سلمانی از کجا پیدا کنم.
شب میلاد مولا علی(ع) در کنار سنگر نشسته بود و قرآن می خواند. مؤذن سنگر اطلاعات عملیات بود و فرمانده یک تیم اطلاعاتی. چند دقیقه بیشتر به اذان نمانده بود که خمپاره ای در آغوشش گرفت.
هی می رفت و می آمد. برای رفتن به خانه دو دل بود. یادش رفته بود نان بگیرد. بهش گفتم: «سهمیه امروز یه دونه نان و ماست پاکتیه، همینو بردار و برو.» گفت: «اینو دادن این جا بخورم، نمی دونم زنم می تونه بخوره یا نه.» گفتم: « این سهم توست. می تونی دور بریزی یا بخوری»