افق روشن

لازمه انتقال فرهنگ، وجود ارتباط است

افق روشن

لازمه انتقال فرهنگ، وجود ارتباط است

من جنگیدم من، تو، او

 تو تماشا کردی

او فرار کرد

من توی کرخه شنا کردم

تو به استخرِ سر پوشیده رفتی

او با اسکی روی آب مزاحم خواب ماهیها شد

من با صدای آهنگران بزرگ شدم

تو در حمام از صدایت لذت بردی ،

او آخرین کاستهای لس آنجلس را ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۸۷ ، ۱۶:۰۲
روح اله قمری

 

ساعت دو سه نصفه شب بود. کالک را گذاشت و گفت: تا صبح آماده اش کنید. کمی مکث کرد و پرسید: چیزی برای خوردن دارید؟ گوشه سنگر کمی نان خشک بود. همان ها را آب زد و خورد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۸۷ ، ۱۵:۳۴
روح اله قمری

 ...سلام و درود به تمام شهیدان صدر اسلام تاکنون .... عزیزانم چند روز دیگر به عاشورا مانده است به روزی که به انسان درس آزادگی و درس شهادت می‌دهد و می‌آموزد که بهترین و عزیزترین و پاک‌ترین رهبران اسلامی که لیاقت داشتند در آن و برای آن به شهادت رسیدند و این را صریحاً بگویم هیچ ناراحت نباشید و ناراحتی شما به جز کفر و گناه چیز دیگری ندارد آیا فقط من جگرگوشه‌ی پدر و مادرم هستم؟! در صورتیکه اسلام در خطر است آیا حضرت علی‌اکبر(ع)، حضرت قاسم(ع)، و غیره‌ها جگرگوشه مادرشان نبودند؟ آیا من از تمامی آنهایی که هر روز بمب‌های متجاوزان، باعث می‌شود تا به شهادت برسند و نهال اسلام را آبیاری کنند عزیزترم؟!

آیا زندگی را دوست دارید که فرزندتان در کنارتان باشد و به حریم اسلام تجاوز کنند و به نوامیس ملت دست درازی کنند. آن چنان که در شهرهای مرزی خرمشهر و غیره می‌کنند. کمی به خود آیید و خیلی گسترده‌تر فکر کنید. خداوند انشاء‌الله به همه‌ی برادرانم، خواهرانم،‌ اقوام نزدیکم و همه و همه‌ی همشهریانم شناخت بیشتر و پاکی و تقوا عنایت کند و صبر و استقامت را به تمام مسلمانان اعطاء کند. خانواده‌ی عزیزم و اقوام مهربانم آرزو دارم طوری پرورش پیدا کنید و در راه خدا و جامعه باشید که از وجود همه‌ شما من افتخار کنم.


برادر همگی شما حسین قجه‌ای

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۸۷ ، ۱۲:۰۳
روح اله قمری

بیا مهدی، بیا!عمری به انتظار نشستم، نیامدی                          چشم از همه به غیر تو بستم نیامدی

 ای مایه امید بشر، رشته امید                               از هر کسی بجز تو گسستم، نیامدی

 ای خضر راه گمشدگان در مسیر عشق                  چشم انتظار هرچه نشستم، نیامدی

 ای سرور سرفراز گلستان زندگی                           دیدی مگر حقیرم و پستم نیامدی؟

 گفتی دل شکسته بود جای من که من                   این دل به خاطر تو شکستم نیامدی

 با حلقه امید تو گفتم شبی دراز                            ای حلقه امید به دستم، نیامدی

 عمری به آرزوی تو آخر شد و هنوز                          در آرزوی روی تو هستم، نیامدی

 من «خسرو» مدیحه سرای توام، چرا                      دیدی ز جام عشق تو مستم نیامدی


سید محمد خسرونژاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۸۷ ، ۱۱:۵۲
روح اله قمری

همیشه می خواستم و آرزو داشتم که به دانشگاه بروم، تا اینکه به آرزویم رسیدم و به دانشگاه امام حسین(ع) (جبهه ها) آمدم، دانشگاهی که فقط عاشقان امام حسین(ع) و شهادت به آنجا می روند و مطمئناً نظیر این چنین دانشگاهی در هیچ جای دنیا پیدا نمی شود.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۸۷ ، ۱۴:۳۰
روح اله قمری

سر می برم به چاه، کمی درد دل کنم                       حتماً جواب نامه ام این بار می رسد

از گونه های این همه زوار غرق اشک                         باید قبول کرد شبی یار می رسد

 

آن یار می رسد ولی از جاده های دور                        از شهر می گریزم و در جاده نیستی

دارم در آرزوی تو جان می دهم ولی                          اصلاً برای آمدن آماده نیستی

 

نبض زمین دوباره به تکرار می زند                              مبهوت چشم هات به پا ایستاده است

دیگر سی به داغ دل او نمی رسد                            او که نیامده است جا ایستاده است؟

 

از دست های معجزه خیزت ستاره ها                        هر جمعه در مدار خود آواره می شود

اینجا برادران غیورت نشسته اند                               یوسف نیا! که پیرهنت پاره می شود

 

اینجا زمین غریب غروب و غبارهاست                         چشم انتظارهای تو تردید کرده اند

با روزهای مانده و شب های نا تمام                          خود را به خوا ووسه تبعید کرده اند


آزاد کاعباسی ـ موسیان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۸۷ ، ۱۵:۱۴
روح اله قمری

پیاده شد، ریه هایش هنوز خِس خِس داشت              نشست روی زمینی که اندکی حس داشت

 

نفس کشید، و نو شد تمام خاطره ها                        در آن فضای معطر، که ماه مجلس داشت

 

مرور کرد خودش را، نفس نفس تا صبح                      چقدر خواب پریشان، خیال نارس داشت

 

رسیده بود زمانی به مرز مطلق عشق                       به سرزمین شهادت، که مرگ هم حس داشت

 

نگاه کرد به شهری که پشت سر گم بود                    نگاه کرد به قلبش که سخت نقرس داشت

 

فقط برای تبرک نفس کشید و کذشت                        از آن زمان ریه هایش همیشه خِس خِس داشت


سید ضیاءالدین شفیعی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۸۷ ، ۲۱:۰۷
روح اله قمری

بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحیم‌

امام خمینی(ره)با تشکر از تلگرافی‌ که‌ در فتح‌ خرمشهر به‌ اینجانب‌ شده‌ است، سپاس‌ بی‌ حد بر خداوند قادر که‌ کشور اسلامی‌ و رزمندگان‌ متعهد و فداکار آن‌ را مورد عنایت‌ و حمایت‌ خویش‌ قرارداد و نصر بزرگ‌ خود را نصیب‌ ما فرمود. اینجانب‌ بایقین‌ به‌ آنکه "ما النصر الا من‌ عندالله" از فرزندان‌ اسلام‌ و قوای‌ سلحشور مسلح‌ که‌ دست‌ قدرت‌ حق‌ از آستین‌ آنان‌ بیرون‌ آمد و کشور بقیه‌الله‌ الاعظم‌ ارواحنا لمقدمه‌ الفدا از چنگ‌ گرگان‌ آدمخوار، که‌ آلتهایی‌ در دست‌ ابرقدرتان‌ خصوصا آمریکای‌ جهانخوارند، بیرون‌ آورد و ندای‌ الله‌ اکبر را در خرمشهر عزیز طنین‌انداز کرد و  پرچم‌ پر افتخار لا اله‌ الاالله‌ را بر فراز آن‌ شهر خرم‌ که‌ با دست‌ پلید خیانتکاران‌ قرن‌ به‌ خون‌ کشیده‌ شده‌ و خونین‌ شهر نام گرفت، تشکر می‌کنم‌ و آنان‌ فوق‌ تشکر امثال‌ من‌ هستند. آنان‌ به‌ یقین‌ مورد تقدیر ناجی‌ بشریت‌ و برپا کننده‌ عدل‌ الهی‌ در سراسر گیتی، " روحی‌ لتراب‌ مقدمه‌ الفدا " می‌باشند. آنان‌ به‌ آرم "مارمیت‌ اذرمیت‌ ولکن‌ الله‌ رمی" مفتخرند.مبارک‌ باد و هزاران‌ بارمبارک‌ باد بر شما عزیزان‌ و نور چشمان‌ اسلام‌ این‌ فتح‌ و نصر عظیم‌ که‌ با توفیق‌ الهی‌ و ضایعات‌ کم‌ و غنائم‌ بی‌پایان‌ و هزاران‌ اسیر گمراه‌ و مقتولین‌ و آسیب‌ دیدگان بدبخت‌ که‌ با فریب‌ و فشار صدام‌ تکریتی‌ این‌ ابرجنایتکار دهر به‌ تباهی‌کشیده شده‌اند، سرافرازانه‌ برای‌ اسلام‌ و میهن‌ عزیز افتخار ابدی‌ به‌ هدیه‌ آوردید و مبارک‌ باد بر فرماندهان‌ قدرتمند که‌ فرماندهان‌ چنین‌ فداکارانی‌ هستند که ستاره‌ درخشنده‌ پیروزی‌های‌ آنان‌ بر تارک‌ تاریخ‌ تا نفخ‌ صور نورافشانی‌ خواهد کرد0 و مبارک‌ باد بر ملت‌ عظیم‌ الشان‌ ایران‌ اینچنین‌ فرزندان‌ سلحشور و جان برکفی‌ که‌ ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۸۷ ، ۲۰:۰۶
روح اله قمری

نزدیک عملیات بود و موهای سرم بلند شده بود. باید کوتاهش می کردم. مانده بودم معطل، تو آن برهوت که جز خودمان کسی نیست، سلمانی از کجا پیدا کنم.

تا اینکه خبردار شدم که یکی از پیرمردهای گردان یک ماشین سلمانی دارد و صلواتی موها را اصلاح می کند. رفتم سراغش، دیدم کسی زیر دستش نیست. طمع کردم و جلدی با چرب زبانی قربان صدقه اش رفتم و نشستم زیر دستش. اما کاش نمی نشستم. چشمتان روز بد نبیند، با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جا می پریدم.

ماشین نگو  تراکتور بگو! به جای بریدن موها، غلفتی از ریشه و پیاز می کندشان! از بار چهارم، هر بار که از جا می پریدم با چشمان پر از اشک سلام می کردم. پیرمرد دو سه بار جواب سلامم را داد. اما بار آخری کفری شد و گفت: «تو چِت شده سلام می کنی؟ یک بار سلام می کنند.» گفتم: «راستش به پدرم سلام می کنم.» پیرمرد دست از کار کشید و  با حیرت گفت: « چی؟! به پدرت سلام می کنی؟ کو پدرت؟» اشک چشمانم را گرفتم و گفتم: «هر بار که شما با ماشینتان موهایم را می کنید پدرم جلو چشمم میاد و من به احترام بزرگتر بودنش سلام می کنم!»

پیرمرد اول چیزی نگفت. اما بعد پس گردنی جانانه ای خرجم کرد و گفت: «بشکنه این دست که نمک نداره ...»

مجبوری نشستم و سیصد، چهارصد بار دیگر به آقا جانم سلام کردم تا کارم تمام شد!


رفاقت به سبک تانک

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۸۷ ، ۲۰:۴۹
روح اله قمری

دانشگاه آزاد واحد لاهیجانمقارن ساعت 13:00َ ـ کلاس آزمایشگاه الکترونیک استاد "ح.س." ـ دانشگاه آزاد اسلامی لاهیجان روز سه شنبه 17/2/87

بعد از گذشت 6 جلسه کلاس از ترم، یکی از خواهران دانشجو و محجبه با پوشش چادر و همچنین با پوشیدن روپوش سفید آزمایشگاه و رعایت حجاب اسلامی (چادر) در کلاس حاضر می شوند. (مطابق 6 ترم گذشته)

هنگامی که استاد وارد کلاس می شود بدون هیچ گونه مقدمه ای رو به خواهر دانشجو کرده و با حالت تمسخرآمیز به ایشان می گوید که می بایست چادر از سر بردارید، یا اینکه روپوش سفید را روی چادر بپوشید!! و در غیر این صورت بایستی از کلاس بیرون بروید چون نظم کلاس را بهم می زنید. که این خواهر دانشجو نیز با گریه از کلاس بیرون رفته و به دفتر فرهنگ دانشگاه آزاد لاهیجان مراجعه می نمایند و رئیس دفتر فرهنگ نیز وی را به مسئول ساختمان ارجا می دهند، که با مراجعه این خواهر دانشجو به مسئول ساختمان فنی و مسئول گروه، ماجرا را برای ایشان تعریف می کنند که متأسفانه مسئول ساختمان بخاطر عمل این دانشجو در حفظ عفت و برنداشتن چادر در جلو نامحرم، با لحن تند به این خواهر دانشجو می گوید: «لعنتی! چرا چادر خود را بر نمی داری؟ برو از دل استاد قضیه را در بیاور!» که این خواهر با مشاهده این صحنه دانشگاه را ترک می نماید.

فردای آن روز (18/2/87) مجددا همین استاد مقارن ساعت 11:00َ با گروه دیگری از خواهران کلاس داشت. این استادنما! داخل کلاس با خواهری دیگر که با رعایت تمامی قوانین و مقررات و پوشیدن لباس مخصوص آزمایشگاه و نیز پوشش چادر در کلاس حضور یافته بود ـ برای بار دوم در یک روز دیگر و با خواهر دانشجوی دیگر ـ همان ماجرای روز گذشته را دوباره تکرار نمود. که این بار این خواهر دانشجو بر خلاف خواهر روز قبل به دفتر ریاست دانشگاه مراجعه نموده و ... .

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۸۷ ، ۱۰:۴۴
روح اله قمری

شب میلاد مولا علی(ع) در کنار سنگر نشسته بود و قرآن می خواند. مؤذن سنگر اطلاعات عملیات بود و فرمانده یک تیم اطلاعاتی. چند دقیقه بیشتر به اذان نمانده بود که خمپاره ای در آغوشش گرفت.

برای شهید «سید مهرداد نعیمی» دو مزار ساخته اند؛ یکی در محور مقدم طلائیه و دیگر در زادگاهش صومعه سرا، که هر مزار ، بخشی از بدنش را به یادگار در خویش می فشارد. من پاره های گوشت و حتی موهای جوگندمی سید را روز بعد از شهادتش در همان طلائیه دیدم؛ وقتی که نصف سالم جسدش را شب پیش با خود به معراج برده بودند.

دو، سه روز بعد در وصیت نامه اش چنین خواندم: «خداوندا! از تو می خواهم که هنگام شهادت پیکرم را هزاران تکه کنی، تا هر تکه ای، تکه ای از گناهانم را با خود ببرد.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۸۷ ، ۱۹:۵۶
روح اله قمری

شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی)هی می رفت و می آمد. برای رفتن به خانه دو دل بود. یادش رفته بود نان بگیرد. بهش گفتم: «سهمیه امروز یه دونه نان و ماست پاکتیه، همینو بردار و برو.» گفت: «اینو دادن این جا بخورم، نمی دونم زنم می تونه بخوره یا نه.» گفتم: « این سهم توست. می تونی دور بریزی یا بخوری»

یکی دوبار رفت و آمد. آخر هم نان و ماست را گذاشت و رفت.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۸۷ ، ۱۰:۴۶
روح اله قمری

نقشه اروندرودسابقه اختلاف ایران و عراق به دوره ای برمی گردد که عراق، جزء امپراتوری عثمانی بود. اختلاف ایران و دولت عثمانی در طول چهار قرن (1914 ـ 1514) با وجود انعقاد بیش از هجده قرارداد صلح و چندین پروتکل مرزی، همچنان حل نشده ماند و این منازعات به دولت تازه تأسیس عراق پس از جنگ جهانی اول منتقل گردید.

در این قسمت به برخی از اختلافات ایران و عثمانی و معاهداتی که بین دو کشور در دوره قاجار و پهلوی به امضا رسید، اشاره می کنیم:

در اواخر دوره فتحعلی شاه، مسئله رفت و آمد ایلات چادر نشین در مناطق مرزی میان دو کشور باعث بروز درگیری هایی شد. عباس میرزا برای تثبیت اوضاع به غرب لشکر کشید و تا بغداد پیش رفت. دولت عثمانی ناچار تقاضای صلح کرد و پس از مذاکرات نمایندگان ایران و عثمانی در شهر «ارزنةالروم»، معاهده اول ارزنةالروم (1238 هـ / 1823 م) بین دو دولت به امضا رسید. با اوجود شکست عثمانی در این جنگ، معاهده مزبور هیچ تغییری در مرزهای دو کشور به وجود نیاورد.

در دوره محمد شاه نیز اختلافات ایران و عثمانی بالا گرفت که در نهایت با وساطت دولت روسیه و انگلیس، عهدنامه دوم ارزنةالروم بین دو کشور منعقد شد. بر اساس این قرارداد طرفین از دعاوی و مطالبات نقدی خود (به استثنای خسارات) صرف نظر کردند. همچنین دولت ایران قبول کرد به شرط این که دولت عثمانی حاکمیت ایران...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۸۷ ، ۱۵:۳۹
روح اله قمری

زندگی

عمر گل یک شبه است

زندگی

عمر هزاران شبه نوح هم هست

تا تو دلخور نشوی

زندگی مردن تدریجی نیست

زندگی مردن اصحاب حسین بن علی(ع) ست

با شرف مردن و آگاه مردن

زندگی حرکت ابراهیم ست

حرکت اسماعیل

خط سیر توحید

زندگی زیبا هست

اگر حزب تو بود حزب الله

و سرآغاز حیات

وحدتی است که جریان دارد

دیرگاهی ست شکوهندگی نظم خدا

در پس پرده خونین انار

جیغ از وحدت عالم دارد

مدتی است که شرکت دارم

در نماز موران، در نماز همه چلچله ها

مرجع تقلیدم

چاه نخلستانی ست

که به خلوتگه ساداتی او

مرتضی اشک تمامیت اندوهش را

به دهانش می ریخت

من تفسیر شهادت ها را

که کمانم نکُشد از سپاه می پرسم

قبله ام «دزفول» است

حجره الاسود من «آبادان»

شهر «خونین شهر» از پشت نمازم پیداست

من وضو از کرخه می سازم

مهرم ترکش خمپاره و توپ

دشت خوزستان، سجاده من

که به خمپاره، سرِ پاکِ برادر، افتاد

در نمازم اینک خون مردان «شلمچه» جاریست،

خون مردان «هویزه» پیداست

طپش سینه من «سوسنگرد»

و به آنگاه که خورشید شهادت تابید

صحبت از رفتن و از مردن با عزت بود

و شکوفایی آلاله داغ

صحبت از معراج روح ها بود

که در این گستره ی خاک نمی گنجیدند

زندگی زیبا هست

اگر حزب تو بود حزب الله

و همه الگویت

قصه خونین «بازی دراز» ماجرای «میمک»

زندگی

تابش و تغییر معانی ست کنون

بازبینی و سلامت نگری

که وفا چیست؟

چه معنی دارد؟

دوستی، عشق، صداقت، نیکی

من نمی دانم اگر صحبت تکه نانی نشود

باز مردم همه جا می گویند

سگ وفادارترین حیوانست؟

آنقدر می دانم

آن وفایی که سر تکه نان بسته شود

هیچ و بی معنی است

زندگی راه درازیست، دراز

انتهایش نیز آن سوی حیات

جریان دارد باز

تو اگر مرد بزرگی باشی

و اگر همت یک مور، نگویم انسان

در تو موجود باشد

زندگی نزد تو پله کوتاهی است

زندگی

ایثار خون خودست

امتم

زنده و جاویدان باش

خون ما بدرقه راه شماست

سر سجاده پر نور نمازت

بخروش

برکه عشق به خون محتاج است

من به خون دادن خود معتقدم

و به نابودی کس

که ستم، پیشه اوست

تا!

این زندگی کال خودم را ببرم

در شط خون شهیدان خدا

رنگ خونش بزنم

سرخ کنم

و تو هم مومن باش، چون ابی عبدالله

پای بر پله عزت بنه

ذلت مپذیر

زندگی ادراک مورچه است

دست را کاسه دیوزه به نزدیک سلیمان بردن

همت مور نبود،

پس چرا همت انسان باشد

زندگی زیبا هست

اگر حزب تو بُود حزب الله


شهید علیرضا نامدار

دزفول ـ 14 /1/1360

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۸۷ ، ۲۱:۱۱
روح اله قمری

سوار بلیزر بودیم. می رفتیم خط. عراقی ها همه جا را می کوبیدند. صدای اذان را که شنید گفت: نگهدار نماز بخوانیم. گفتیم: توپ و خمپاره می آد. خطر داره! گفت: کسی که جبهه میاد، نماز اول وقت را نباید ترک کند، تا رکعت دوم با جماعت بود، نماز تمام شد، اما حسن هنوز در قنوت نماز بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۶ ، ۱۵:۳۰
روح اله قمری