افق روشن

لازمه انتقال فرهنگ، وجود ارتباط است

افق روشن

لازمه انتقال فرهنگ، وجود ارتباط است

۸ مطلب در مرداد ۱۳۸۵ ثبت شده است

22/11/1357 :

سفارت عراق در تهران خبر نشریه عرب زبان المستقبل، چاپ پاریس، را درباره حمایت این کشور از بازگشت محمدرضا پهلوی تکذیب کرد.

26/11/1357 :

سفارت عراق در تهران، با ارسال نامه‌ای به نخست وزیر دولت موقت، سیاست عراق را برقراری محکمترین علائق برادری با تمام ملت‌ها و عدم مداخله در امور داخلی آنان و احترام به آرمان‌های مشروعشان اعلام کرد.

13/12/1357 :

نخستین یادداشت دولت عراق به دولت موقت جمهوری اسلامی ایران، که تا 15 شهریور 1359 به 134 عدد رسید و در هیچ کدام آن اعتراضی به غصبی بودن سرزمین‌ها و استرداد آنها نشده بود.

21/12/1357 :

خروج ایران از پیمان سنتو؛ ماه بعد این پیمان به طور رسمی منحل شد.

23/12/1357 :

عراق خروج ایران را از پیمان سنتو تبریک گفت و از ورود این کشور به جرگه کشورهای غیر متعهد اعلام حمایت کرد.

26/12/1357 :

اعلام حمایت ظاهری عراق از برقراری رابطه حسنه با ایران و رعایت سیاست عدم تعهد و عدم مداخله در امور داخلی و اجتناب از سیاست برتری طلبی در خلیج (فارس) و آمادگی همکاری متقابل و مساوی عراق با ایران.
۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۸۵ ، ۰۰:۵۲
روح اله قمری

تشنه ام بود. یک نصفه روز اَزم خون رفته بود. بهِش اشاره کردم «آب»

تف کرد توی صورتم. بعد هم انگار دلش هنوز خنک نشده باشد ، لگد زد توی صورتم.

* بعد نوشت :

با سلام به آقای پور محمد ؛

یه پیام گذاشتی با این مضمون که :

" سلام عزیز.

میدانید که همان کسی که به صورتتان آب دهن انداخت عراقی بود شایدهم شیعه ویا سنی؟
الان جمهوری اسلامی همان ها راملت رشید وباهوش می داند چرا؟خود بهتر میدانید.
ببین دروبلاگ آواز بلند مطلب رابه درازا کشانده بودید برایتان نوشتم بخوانید بهتراست.
دنیای عجیبی است آری.تابعدیاحق.
"

    اما پاسخ :

دوست عزیز!

در دین اسلام آمده که هر گاه مسلمانی ندای کمک مسلمانی را شنید با ید به کمک او بشتابد و این یک وظیفه شرعی است. گفته شما زمانی درست است که ما خود را در جنگ با ملت عراق رو برو می دیدیم. حال آنکه این ملت عراق نبود که با ما می جنگید بلکه دولت عراق بود که در آن زمان در اختیار رژیم بعث بود. رژیمی که حتی ملت عراق نیز از عملکرد آن دل خوشی نداشتند.

اگر سرباز بعثی آن برخورد بد را با فرزندان پاک خمینی(ره) کرد ربطی به ملت مسلمان عراق ندارد. بگذار کمی واضح تر بگویم ؛ تابه حال با خود فکر کردی که چرا آمریکا به راحتی حکومت بعثی عراق را –حکومتی که یکی از قویترین ارتشهای منطقه را در اختیار داشت- سرنگون کرد؟ دلیل این امر فقط و فقط بخاطر جدایی ملت عرق از رژیم بعثی بود. بخاطر نفرت ملت از رژیم حاکم بود. بخاطر فساد صدام و خود برتر بینی او –صدام- بود که مردم را به ستوه آورده بود. آنکه لگد به صورت سرباز خمینی(ره) زد سرباز بعثی بود نه ملت عراق ، بین این دو تفاوت بسیار است.

صحبت شما به این می ماند که بگوییم گروهک مجاهدین خلق (منافقین) ، ایرانی هستند. سوال من از شما دوست عزیز این است ، آیا آنها ایرانی هستند؟ آیا صرف اینکه در ایران متولد شدند دلیل بر ایرانی بودن آنهاست؟ آیا نه اینکه عقاید ، شعور ، تبعیت  و ... یک شخص نشانه هویت اوست. پس هیچگاه نمی توان گفت که منافقین ایرانی هستند. چون ایرانی هرگز تروریست نمی تواند باشد ، حال اینکه آنان هستند.

 و همچنین در مورد ملت عراق ؛ آنان هم قربانی خودخواهی صدام و رژیم بعث شدند ، و از دوران صدام فقط ذلت عراق را به خاطر دارند.

والسلام.                                                                   روح الله قمری    26/5/85       02:۳۶

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۸۵ ، ۱۷:۲۲
روح اله قمری

   بچه شلوغ دیروز، مغز متفکر جنگ

در ابتدا لطفاً خودتان را معرفى کنید.

کبرى افشردى بهروز، اصالتاً تبریزى هستیم همانجا هم متولد شدم. پدرم نجار فرنگى‏ساز بود.

از ازدواجتان بگویید.

سال 1329 در سن 18 سالگى ازدواج کردم. با حاج‏آقا فامیل بودیم، پسردایى مادرم بودند.

راجع به ازدواجتان بیشتر توضیح دهید...

آن زمان مثل الان نبود که با دختر راجع به همسر آینده‏اش صحبت کنند معمولا پدر، دختر را شوهر مى‏داد.

آنها آمدند خواستگارى؟

بله، مدتى هم پدرم مخالف بودند ولى با وساطت پسر خواهرشان بالاخره راضى شدند. ولى من و همسرم تا روز ازدواج همدیگر را ندیدیم.

شغل حاج آقا چه بود؟

ابتدا کفاش بودند و بعد کارمند وزارت راه شدند.

این تغییر شغل دلیل خاصى داشت؟

موقع ازدواج ایشان مسلول بودند و این را از فامیل پنهان کرده بودند و چون پدرشان هم پیر بود و در عتبات زندگى مى‏کردند، همسرم نزد برادرشان بودند. بعد از ازدواج متوجه شدیم که ایشان بیمار هستند. دو ماه که ازدواجمان گذشت، بیمارى‏شان شدت پیدا کرد و در بیمارستان بوعلى بسترى شدند. اما هنوز من نمى‏دانستم مریضى ایشان چیست. چون دوران درمان ایشان طول کشید. من و مادرم را فرستادند تبریز. چهارده ماه تبریز ماندم تا خوب شدند. از این به بعد دکتر، کارگرى را براى ایشان تحریم کرد و به همین خاطر رفتند اداره مشغول شدند.

مراسم ازدواج هم گرفتید؟

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۸۵ ، ۲۰:۳۲
روح اله قمری

پایم تیر خورده بود. خون توی پوتینم جمع شده بود و سنگینی می کرد. لنگهی پوتین را در آوردم. چفیه ام را بستم روی زخم. آمدند پایم را پانسمان کنند. چفیه ام را پاره کردند ، انگار قلبم مرا تکه تکه می کردند. دلم می خواست داد می زدم «بی عرضه ها چفیهم رو نبُرید.»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۸۵ ، ۱۲:۰۸
روح اله قمری

    راز گل سرخ

             شهادت ؛

     جشن تولد انسان در لحظه مرگ  

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۸۵ ، ۱۲:۰۶
روح اله قمری

تا نماز ظهر را خواندم ، هفت هشت بار خوابم برد. ضعف کرده بودم. بدنم پر از تیر و ترکش بود. به نماز عصر نرسیده ، گرفتندم. توی سنگرهای انفرادی خودشان. کارت بسیج و پلاکم را قایم کرده بودم لای دیوار سنگر. گفت «سربازی یا پاسدار؟»

گفتم «سرباز.»

گفت «چرا حمله کردید؟»

گفتم «ما هم عین شما دستور رو اجرا کردیم.»

گفت «قراره باز هم عملیات بشه؟»

گفتم «حتماً.»

گفت «چرا به شما دستور داده اند اُسرا رو بکُشید؟»

گفتم «نه ، همچین حرفی نیست! اون ها وضعشون از ما بهتره.»

قرآن را در آورد و گفت «ما مسلمونیم. شما چرا با ما جنگ می کنید؟» قرآن را از دستش گرفتم و گفتم «خب ما هم مسلمونیم. ما هم به قرآن اعتقاد داریم. شما می گید فارس ها مجوسن ، شما می گید ما نامسلمونیم.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۸۵ ، ۱۲:۰۵
روح اله قمری

   یکی از کارهایم توی جبهه خنداندن بچه ها بود ؛ ادای پیرمردها را در می آوردم ، تقلید صدا می کردم. بدم نمی آمد اسیر شوم. فکر می کردم اسارت یک جور زندان در بسته است. گفتم بروم بچه ها را بخندانم تا اسارت بگذرد. وقتی دست هایم را بردم بالا ، گفتم «الحمدالله رب العالمین.»

   به چیزی که می خواستم رسیدم. تا دمِ آخر هم بچه ها را می خنداندم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۸۵ ، ۱۰:۲۲
روح اله قمری

  توی جبهه برای بچه ها می خواند «تیپ دو سپاهه ، تیپ دو بسیجه ، تیپ دو شیر نره و ...»

این شده بود شعار تیپ دو. قبل از قرآن صبحگاه از بلندگو پخشش می کردند تا بچه ها بیایند بیرون.

 شب اولی که آوردندش ، زخمی و کتک خورده ، برایمان دعای توسل خواند ، کمی هم روضه بعد دم گرفت «تیپ دو ...»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۸۵ ، ۰۹:۵۳
روح اله قمری