افق روشن

لازمه انتقال فرهنگ، وجود ارتباط است

افق روشن

لازمه انتقال فرهنگ، وجود ارتباط است

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۷ ثبت شده است

بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحیم‌

امام خمینی(ره)با تشکر از تلگرافی‌ که‌ در فتح‌ خرمشهر به‌ اینجانب‌ شده‌ است، سپاس‌ بی‌ حد بر خداوند قادر که‌ کشور اسلامی‌ و رزمندگان‌ متعهد و فداکار آن‌ را مورد عنایت‌ و حمایت‌ خویش‌ قرارداد و نصر بزرگ‌ خود را نصیب‌ ما فرمود. اینجانب‌ بایقین‌ به‌ آنکه "ما النصر الا من‌ عندالله" از فرزندان‌ اسلام‌ و قوای‌ سلحشور مسلح‌ که‌ دست‌ قدرت‌ حق‌ از آستین‌ آنان‌ بیرون‌ آمد و کشور بقیه‌الله‌ الاعظم‌ ارواحنا لمقدمه‌ الفدا از چنگ‌ گرگان‌ آدمخوار، که‌ آلتهایی‌ در دست‌ ابرقدرتان‌ خصوصا آمریکای‌ جهانخوارند، بیرون‌ آورد و ندای‌ الله‌ اکبر را در خرمشهر عزیز طنین‌انداز کرد و  پرچم‌ پر افتخار لا اله‌ الاالله‌ را بر فراز آن‌ شهر خرم‌ که‌ با دست‌ پلید خیانتکاران‌ قرن‌ به‌ خون‌ کشیده‌ شده‌ و خونین‌ شهر نام گرفت، تشکر می‌کنم‌ و آنان‌ فوق‌ تشکر امثال‌ من‌ هستند. آنان‌ به‌ یقین‌ مورد تقدیر ناجی‌ بشریت‌ و برپا کننده‌ عدل‌ الهی‌ در سراسر گیتی، " روحی‌ لتراب‌ مقدمه‌ الفدا " می‌باشند. آنان‌ به‌ آرم "مارمیت‌ اذرمیت‌ ولکن‌ الله‌ رمی" مفتخرند.مبارک‌ باد و هزاران‌ بارمبارک‌ باد بر شما عزیزان‌ و نور چشمان‌ اسلام‌ این‌ فتح‌ و نصر عظیم‌ که‌ با توفیق‌ الهی‌ و ضایعات‌ کم‌ و غنائم‌ بی‌پایان‌ و هزاران‌ اسیر گمراه‌ و مقتولین‌ و آسیب‌ دیدگان بدبخت‌ که‌ با فریب‌ و فشار صدام‌ تکریتی‌ این‌ ابرجنایتکار دهر به‌ تباهی‌کشیده شده‌اند، سرافرازانه‌ برای‌ اسلام‌ و میهن‌ عزیز افتخار ابدی‌ به‌ هدیه‌ آوردید و مبارک‌ باد بر فرماندهان‌ قدرتمند که‌ فرماندهان‌ چنین‌ فداکارانی‌ هستند که ستاره‌ درخشنده‌ پیروزی‌های‌ آنان‌ بر تارک‌ تاریخ‌ تا نفخ‌ صور نورافشانی‌ خواهد کرد0 و مبارک‌ باد بر ملت‌ عظیم‌ الشان‌ ایران‌ اینچنین‌ فرزندان‌ سلحشور و جان برکفی‌ که‌ ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۸۷ ، ۲۰:۰۶
روح اله قمری

نزدیک عملیات بود و موهای سرم بلند شده بود. باید کوتاهش می کردم. مانده بودم معطل، تو آن برهوت که جز خودمان کسی نیست، سلمانی از کجا پیدا کنم.

تا اینکه خبردار شدم که یکی از پیرمردهای گردان یک ماشین سلمانی دارد و صلواتی موها را اصلاح می کند. رفتم سراغش، دیدم کسی زیر دستش نیست. طمع کردم و جلدی با چرب زبانی قربان صدقه اش رفتم و نشستم زیر دستش. اما کاش نمی نشستم. چشمتان روز بد نبیند، با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جا می پریدم.

ماشین نگو  تراکتور بگو! به جای بریدن موها، غلفتی از ریشه و پیاز می کندشان! از بار چهارم، هر بار که از جا می پریدم با چشمان پر از اشک سلام می کردم. پیرمرد دو سه بار جواب سلامم را داد. اما بار آخری کفری شد و گفت: «تو چِت شده سلام می کنی؟ یک بار سلام می کنند.» گفتم: «راستش به پدرم سلام می کنم.» پیرمرد دست از کار کشید و  با حیرت گفت: « چی؟! به پدرت سلام می کنی؟ کو پدرت؟» اشک چشمانم را گرفتم و گفتم: «هر بار که شما با ماشینتان موهایم را می کنید پدرم جلو چشمم میاد و من به احترام بزرگتر بودنش سلام می کنم!»

پیرمرد اول چیزی نگفت. اما بعد پس گردنی جانانه ای خرجم کرد و گفت: «بشکنه این دست که نمک نداره ...»

مجبوری نشستم و سیصد، چهارصد بار دیگر به آقا جانم سلام کردم تا کارم تمام شد!


رفاقت به سبک تانک

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۸۷ ، ۲۰:۴۹
روح اله قمری

دانشگاه آزاد واحد لاهیجانمقارن ساعت 13:00َ ـ کلاس آزمایشگاه الکترونیک استاد "ح.س." ـ دانشگاه آزاد اسلامی لاهیجان روز سه شنبه 17/2/87

بعد از گذشت 6 جلسه کلاس از ترم، یکی از خواهران دانشجو و محجبه با پوشش چادر و همچنین با پوشیدن روپوش سفید آزمایشگاه و رعایت حجاب اسلامی (چادر) در کلاس حاضر می شوند. (مطابق 6 ترم گذشته)

هنگامی که استاد وارد کلاس می شود بدون هیچ گونه مقدمه ای رو به خواهر دانشجو کرده و با حالت تمسخرآمیز به ایشان می گوید که می بایست چادر از سر بردارید، یا اینکه روپوش سفید را روی چادر بپوشید!! و در غیر این صورت بایستی از کلاس بیرون بروید چون نظم کلاس را بهم می زنید. که این خواهر دانشجو نیز با گریه از کلاس بیرون رفته و به دفتر فرهنگ دانشگاه آزاد لاهیجان مراجعه می نمایند و رئیس دفتر فرهنگ نیز وی را به مسئول ساختمان ارجا می دهند، که با مراجعه این خواهر دانشجو به مسئول ساختمان فنی و مسئول گروه، ماجرا را برای ایشان تعریف می کنند که متأسفانه مسئول ساختمان بخاطر عمل این دانشجو در حفظ عفت و برنداشتن چادر در جلو نامحرم، با لحن تند به این خواهر دانشجو می گوید: «لعنتی! چرا چادر خود را بر نمی داری؟ برو از دل استاد قضیه را در بیاور!» که این خواهر با مشاهده این صحنه دانشگاه را ترک می نماید.

فردای آن روز (18/2/87) مجددا همین استاد مقارن ساعت 11:00َ با گروه دیگری از خواهران کلاس داشت. این استادنما! داخل کلاس با خواهری دیگر که با رعایت تمامی قوانین و مقررات و پوشیدن لباس مخصوص آزمایشگاه و نیز پوشش چادر در کلاس حضور یافته بود ـ برای بار دوم در یک روز دیگر و با خواهر دانشجوی دیگر ـ همان ماجرای روز گذشته را دوباره تکرار نمود. که این بار این خواهر دانشجو بر خلاف خواهر روز قبل به دفتر ریاست دانشگاه مراجعه نموده و ... .

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۸۷ ، ۱۰:۴۴
روح اله قمری

شب میلاد مولا علی(ع) در کنار سنگر نشسته بود و قرآن می خواند. مؤذن سنگر اطلاعات عملیات بود و فرمانده یک تیم اطلاعاتی. چند دقیقه بیشتر به اذان نمانده بود که خمپاره ای در آغوشش گرفت.

برای شهید «سید مهرداد نعیمی» دو مزار ساخته اند؛ یکی در محور مقدم طلائیه و دیگر در زادگاهش صومعه سرا، که هر مزار ، بخشی از بدنش را به یادگار در خویش می فشارد. من پاره های گوشت و حتی موهای جوگندمی سید را روز بعد از شهادتش در همان طلائیه دیدم؛ وقتی که نصف سالم جسدش را شب پیش با خود به معراج برده بودند.

دو، سه روز بعد در وصیت نامه اش چنین خواندم: «خداوندا! از تو می خواهم که هنگام شهادت پیکرم را هزاران تکه کنی، تا هر تکه ای، تکه ای از گناهانم را با خود ببرد.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۸۷ ، ۱۹:۵۶
روح اله قمری

شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی)هی می رفت و می آمد. برای رفتن به خانه دو دل بود. یادش رفته بود نان بگیرد. بهش گفتم: «سهمیه امروز یه دونه نان و ماست پاکتیه، همینو بردار و برو.» گفت: «اینو دادن این جا بخورم، نمی دونم زنم می تونه بخوره یا نه.» گفتم: « این سهم توست. می تونی دور بریزی یا بخوری»

یکی دوبار رفت و آمد. آخر هم نان و ماست را گذاشت و رفت.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۸۷ ، ۱۰:۴۶
روح اله قمری